سبلان
پسرم هر از گاهی به سبلان برو
واز بلندیهای آن
به موریانه های بشر وقارچهای تمدنش بنگر
شکوه کوه
ترا به حقارت همنوعانت واقف خواهد کرد
ودر حالی که خم به پشت ات میافتد
تو بزرگتر وبزرگتر خواهی شد
ابر ها را ببین هرگز جایی بند نمیشوند
پس به هر سنگی که تکیه دهی
از رفاقتِ با من برایت سخن خواهد گفت
من تمام این کوهها را نوشیده ام
ودر تمام سبزه زارهای شبنم زده قدم زده ام
وشبهایی بیتوته کرده ام
دربکارت جنگلهایی که اکنون
دخترانگی خود را فراموش کرده اند
نمیدانم چه مقدار از مرا نوشیده ای
اما تو
میتوانی
در همین چایخانه های سرکوچه
عمرت را به تماشا بنشینی
من نشستم
نشستم وشکستم!
21/5/90 دامنه سبلان
نویسنده حبیب یزدانی